گلی ازبهشت
با سلام خوش اومدی عسیسم امیدوارم خوشت بیاد راستی لطفانظر یادت نره
چهار شنبه 30 بهمن 1392برچسب:, :: 20:48 ::  نويسنده : مجید       



چهار شنبه 30 بهمن 1392برچسب:سوگولی منم امیر علی, :: 20:35 ::  نويسنده : مجید       



سه شنبه 19 آذر 1392برچسب:مرد, :: 21:24 ::  نويسنده : مجید       
پنج شنبه 7 آذر 1392برچسب:حدیث نماز شب عکس جالب, :: 10:58 ::  نويسنده : مجید       

احادیثی در مورد نماز شب
1.آیت الله سیدعلی قاضی به مرحوم علامه طباطبایی همواره میفرمودند:ای فرزند دنیا میخواهی نماز شب بخوان اخرت میخواهی نماز شب بخوان.
2.امام صادق(ع)میفرمایند:نماز شب انسان را خوش سیما،خوش اخلاق وخوشبو میکند،وروزی را زیاد وقرض را ادا مینمایدوغم را میبرد وچشم انسان را روشنی میبخشد.
3.شما میتوانید برای اطلاعات بیشتر در مورد نمازشب فضیلت ها طرز خواندن و.....به کتاب شب های عارفان نوشته ی حمزه کریم خانی مراجعه کنید.



چهار شنبه 6 آذر 1392برچسب:عکس حرم,داستان جالب, :: 18:57 ::  نويسنده : مجید       

هر شب آقا دل من تنگه برات
پر میگیرم به هوای عتبات
با چشمایی که میشه وقف عزات
من میمیرم یه روزی پایین پات !!!

شبي در عالم خواب ديدم که جواد به من گفت: « مادرم! شما شبهاي جمعه ديگر سر قبر من نياييد ، چون ما شبهاي جمعه به کربلا مي رويم ، وقتي شما

مي آييد ، امام حسين عليه السلام مي فرمايند: « شما بازگرديد ، ديدار مادرتان واجب تر است » 


به نقل از مادر شهيد جواد خانجاني

 

 

 



چهار شنبه 6 آذر 1392برچسب:عکس زیبا,شعر زیبا, :: 18:54 ::  نويسنده : مجید       

این دیوانگیست


که از همه گلهای رُز تنها بخاطر اینکه


خار یکی از آنها در دستمان فرو رفته است متنفر باشیم



سه شنبه 5 آذر 1392برچسب:فقیر ترین مردم, :: 16:24 ::  نويسنده : مجید       

روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه ی کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند چه قدر فقیر هستند. آن دو یک شبانه روز در خانه ی محقر یک روستایی مهمان بودند. در راه باز گشت و در پایان سفر مرد از پسرش پرسید:((نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟)) پسر پاسخ داد:((عالی بود پدر.)) پدر پرسید:((آیا به زندگی آنها توجه کردی؟)) پسر پاسخ داد :((بله پدر!)) و پدر پرسید:((چه چیزی از این سفر یادگرفتی؟)) پسر کمی اندیشید و به آرامی گفت:((فهمیدم ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهارتا؛ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه دارند که نهایت ندارد؛حیاط ما به دیوار هایش محدود می شود اما باغ آنها بی انتهاست؛ما در حیاطمان فانوس های تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند!)) با شنیدن حرف های پسر،زبان مرد بند آمده بود؛ پسر بچه اضافه کرد:((متشکرم پدر،تو به من نشان دادی که ما چه قدر فقیر هستیم!!!!))



سه شنبه 5 آذر 1392برچسب:خدا, :: 16:1 ::  نويسنده : مجید       

تا حالا خدارو سرچ کردی!!!!!؟؟؟؟؟

 

جوووووون من؟؟؟؟؟؟؟?؟



خداچقدرغریبی رو زمین
غریبه چون که ماعاشقش نشدیم
غریبه بنده ی لایقش نشدیم
غریبه رهروصادقش نشدیم
  امون زغفلت.امون زتهمت
ازدست ماتوغیبته حضرت حجت
گناه شدعادت غیبت عبادت
جالب اینه گذاشتیم سرخداهم منت
هرجاریاشد بسم خداشد
همه دکان وا کرده ایم حتی تو هیئت
چیوببینه  دل سیاهو
یارو زبون   الهم ارزقنا شهادت
ازامر به معروف ترسیدیم
حاجی دورشیطان گردیدیم
همسایه یتیم و سیرخوابیدیم
ما به زمین خورده خندیدیم
خداااا نفهمیدیم خداااا نفهمیدیم
خدایی خدا غریبه.خدایی خدا غریبه
غریبه چونکه راحت گناه کردیم
غریبه به نامحرم نگاه کردیم
غریبه نامه فقط سیاه کردیم
فروختیم ایمان خریده ایم نان
خاک میخوره بروی تاقچه هامون قرآن
سحرنه حالی  نه خمس مالی
اسمونم گذاشتیم عبد شاه مردان
شیعه ی حرفی    ادم برفی
هنوز نمک نخورده میشکنیم نمکدان
یه پاتومحراب یه پا لب آب
روبروی عکس شهید عکس شهیدان
بگو خدا غرق امیدم کن
بی خریدارم خریدم کن
پیش حسین رو سفیدم کن
نذر ابولفضل رشیدم کن
خدااااااااشهیدم کن   خدا شهیدم کن
غریبه که دوسش داریم واسه حاجت
غریبه میپرستیمش برا جنت
غریبه که به تنهایی کرده عادت
تو راه پاکی     زدیم به خاکی
چه عاشقی چه مجنونی چه سینه چاکی
جای حرم کیش  جای پرچم دیش
چه ساده بر مقدسات میشه هتاکی
این وضع ناموس   کو کف افسوس
نکشیدیم خجالت از چادر خاکی
دیگه شیطان شد  ایاک نعبد
ببین خدا را ول کردیم میگردیم با کی
بگو خدا رحمی به حالم کن
لکه ننگم   زلالم کن
عشق خودت رو مدالم کن
بکش ودر القمه چالم کن
خدااا حلالم کن خدااا حلالم کن
الهم لبیک لبیک الهم لبیک
لبیک لا شریک لک لبیک
ان الحمدوالنعمت لک ولملک
الهم عجل لولیک الفرج



یک شنبه 3 آذر 1392برچسب:نخونی از دست دادی!, :: 22:4 ::  نويسنده : مجید       

کاروان می رسد از راه‌، ولی آه

 چه دلگیر چه دلتنگ چه بی تاب

 دل سنگ شده آب ، از این ناله‌ی جانکاه

 زنی مویه کنان ، موی کنان

 خسته، پریشان، پریشان و پریشان

 شکسته ، نشسته‌ ، سر تربت سالار شهیدان

 شده مرثیه خوان غم جانان

 همان حضرت عطشان

 همان کعبه‌ی ایمان

 همان قاری قرآن ، سر نیزه‌ی خونبار

 همان یار ، همان یار ، همان کشته‌ی اعدا.

 کاروان می رسد از راه ، ولی آه

 نه صبری نه شکیبی

 نه مرهم نه طبیبی

 عجب حال غریبی

 ندارند به جز ماتم و اندوه حبیبی

 ندارند به جز خاطر مجروح نصیبی

 ز داغ غم این دشت بلاپوش

 به دلهاست لهیبی

 به هر سوی که رفتند

 نه قبری نه نشانی

 فقط می وزد از تربت محبوب

 همان نفحه‌ی سیبی

 که کشانده ست دل اهل حرم را.

 کاروان می رسد از راه

و هرکس به کناری

 پر از شیون و زاری

 کنار غم یاری

 سر قبر و مزاری

 یکی با تب و دلواپسی و زمزمه رفته

 به دنبال مزار پسر فاطمه رفته

 یکی با دل مجروح

 و با کوهی از اندوه

 به دنبال مه علقمه رفته

 یکی کرب و بلا پیش نگاهش

 سراب است و سراب است

 دلش در تب و تاب است

 و این خاک پر از خاطره هایی ست

 که یک یک همگی عین عذاب است

 و این بانوی دلسوخته‌ی خسته رباب است

 که با دیده‌ی خونبار و عزاپوش

 خدایا به گمانش که گرفته ست

 گلش را در آغوش

 و با مویه و لالایی خود می رود از هوش:

 «گلم تاب ندارد

 حرم آب ندارد

 علی خواب ندارد»

 یکی بی پر و بی بال

 دل افسرده و بی حال

 که انگار گذشته ست چهل روز

 بر او مثل چهل سال

 و بوده ست پناه همه اطفال

 پس از این همه غربت

 رسیده ست به گودال

 همان جا که عزیزش

 همان جا که امیدش

 همان جا که جوانان رشیدش

 همان جا که شهیدش

 در امواج پریشان نی و دشنه و شمشیر

 در آن غربت دلگیر

 شده مصحف پرپر

 و رفته ست سرش بر سر نیزه

 و تن بی کفن او، سه شب در دل صحرا

 رها مانده خدایا.

  چهل روز شکستن

 چهل روز بریدن

 چهل روز پی ناقه دویدن

 چهل روز فقط طعنه و دشنام شنیدن

 چه بگویم؟

 چهل روز اسارت

 چهل روز جسارت

 چهل روز غم و غربت و غارت

 چهل روز پریشانی و حسرت

 چهل روز مصیبت

 چه بگویم؟

 چهل روز نه صبری نه قراری

 نه یک محرم و یاری

 ز دیاری به دیاری

 عجب ناقه سواری

 فقط بود سرت بر سر نی قاری زینب

چه بگویم؟

 چهل روز تب و شیون و ناله

 ز خاکستر و دشنام

 ز هر بام حواله

 و از شدت اندوه

 و با خاطر مجروح

 جگر گوشه‌ی تو کنج خرابه

 همان آینه‌ی فاطمه

جا ماند سه ساله

 چه بگویم؟

 چهل روز فقط شیون و داغ و

 غم و درد فراق و

 فراق و ... فراق و ...

 چه بگویم؟

 بگویم، کدامین گله ها را؟

 غم فاصله ها را؟

 تب آبله ها را؟

 و یا زخم گلوگیر ترین سلسله ها را؟

 و یا طعنه‌ی بی رحم ترین هلهله ها را؟

 و یا مرحمت دم به دم حرمله ها را؟

  چهل روز صبوری و صبوری

 غم و ماتم دوری و صبوری

 و تا صبح سری کنج تنوری و صبوری

 نه سلامی نه درودی

 کبودی و کبودی

 عجب آتش و خاکستر و دودی و کبودی

 به آن شهر پر از کینه و ماتم

 چه ورودی و کبودی

 در آن بارش خونرنگ

 سر نیزه تو بودی و کبودی

 گذر از وسط کوچه‌ی سنگی یهودی و کبودی

 و در طشت طلا گرم شهودی و چه ناگاه

 چه دلتنگ غروبی ، چه چوبی

 عجب اوج و فرودی و کبودی

خدایا چه کند زینب کبری!

 



صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

 
درباره وبلاگ

وب نسبتا خوبیه حتما سر بزنید مطمعنم خوشت میاد.
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان گلی ازبهشت و آدرس goleazbehesht.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 8
بازدید ماه : 160
بازدید کل : 25891
تعداد مطالب : 14
تعداد نظرات : 8
تعداد آنلاین : 1



Alternative content